سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیاست و وسعتش به اندازه ی دل انسان . . . آن وقت ما در چهار گزینه ناقابل محصوریم . . .

سلام

باز نصفه شبی نوشتنم گرفته

ازون نوشتن هایی که به قول ماجده به درد چال کردن تو وبلاگ می خوره

یه حرفای کلیشه ای اما از جنس حس

اگه بگم دلم برای مدینه ی فاضله عجیب تنگ شده باورت می شود؟

دلم حرکتی می خواهد بی سکون، دویدنی نفس گیر که به شوق مقصد خفه بشوم ،درراهش جان دهم.

چه می گویم؟

ثنا اعتقاد داره پری داره میاد که حالم بده چرت می گویم!

نمی دانم چرا هم زبانی پیدا نمی شود که با هم اتوپیایی بسازیم از آرمان های بزرگ. با هم بسازیم و بمیریم و حتی نرسیم به شهرمان.

چه چیزهای زیادی پیدا می شود برای مردن و متاسفانه زنده می مانیم و از کنارش عبور می کنیم.

کاش کسی بود تا  سرش را میبردم با مخدوشات ذهنی م و مجبورش می کردم سر از تنم جدا کند تا بمیرم در راه هدف، هدفی که حتی خودم هم نمی دانم چه شکلی ست؟!

خیلی زیبا نیست ولی جان دادن زیباست به نظرم لحظه ی با شکوهی ست آنگاه که خودت را گم می کنی. هستی  نداری. موجودی می شوی از وجود تنها  و حداقل با مرگت شاید بفهمی « ابن عربی» چه می گوید؛ وحدت وجود چیست؟!

درد آور است که بدانی جواب سوال دینی گزینه دو که می پرسد دلیل شرک امروزی را، حتی جواب دهی؛ دل مشغولی های آدم ها اما آن قدر سرگرم باشی که وقت نکنی بفهمی چه می گویی.

همین است که از زنده ماندنم متاسفم.

نکند یه وقت سمت خطبه همام بروی آنوقت  اگر زنده بمانی دیگر اصلا به کشته شدنت امیدی نیست کشته نشوی حیاه نمی یابی اگر حیاه نیابی، بمیری بهتر است.

آه همه اش شد دور و سفسطه؛ اصلا همین بهانه هاست که زنده ام نگه داشته اند.

 


+ تاریخ دوشنبه 93/9/10 ساعت 10:52 عصر نویسنده دخترک پیشی | نظر